بالای چهار پایه که رسید خم شد به سمت من - این ظرف هم بدین،ظرفها رو یکی یکی با حوصله چید و آروم آروم دستمال کشید، دستهای سفید گوشتالو با انگشت های گرد و درشت، زیاد کار میکند آن هم کارگری، شب عید که میشه شماره های ناشناس رو جواب نمیده میگه همین یکی دو خانه که میام برای نظافت کلی بهم فشار میاد، ظرفهای شکستنی که تمام شد از چهار پایه پایین آمد و رفت سر وقت کابینت های پایین،- قابلمه بچینم اینجا؟ - نمیدونم.. یعنی آره..هر طور خودت میدونیهیچ وقت برام فرقی نداشته که چی پایین باشه و چی بالا برام فقط مهم اینه که چیده شده و مرتب باشن، نشست کف آشپزخونه و با یک دستمال تمیز دیگه شروع کرد به پاک کردن قابلمه ها، اولی رو هل داد ته کابینت - این یکی که بزرگه میذارم ته، کوچیکترا رو دم دست میذارم - باشه ممنونقابلمه دوم که به دست گرفت زیر لب زمزمه هاش شروع شد، غرق در عالم خودش بود، عالم درونی که انگار به شدت آرومه، انگار با تمام تنگدستی ها و نداری ها بازهم خوشحال و سرحاله... عید اومده، عید اومده عید اومده ...بهاره....هر چی ..از خدا میخوای.... برات هدیه میاره....چقد دلنشین میخوونه، همینطور مثل کار کردنش با حوصله و آروم، قابلمه آخرو که دستش گرفت زمزمه هاش تموم شد و با گرفتن گوشه میز از کف آشپزخونه بلند شد- بیا چایی بخور، خسته شدی معصومه- نه ماه خانوم، زودتر مرتب کنم اینجا رو که برم فرزاد روزه میگیره باید سحری براش بپزمچهارپایه را بلند کرد و سمت دیگر آشپزخانه گذاشت - این جام ها رو بدین که بذارم دست های سفیدش رو تا انتهای کابینت برد و یکی یکی جام ها رو چید و من غرق تماشا که یهو صدای مهیب انفجار به گوش رسید، نه خیلی دور و نه خیلی نزدیک اما ترسناک و گوش خراش- گوشی مو میشه بدین؟گوشی که بدستش رسید فورا تما ماه بارانی...
ادامه مطلبما را در سایت ماه بارانی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mahebaranio بازدید : 32 تاريخ : شنبه 26 اسفند 1402 ساعت: 18:22